خاطره یک سرباز …
تابستون بود و من سرباز بودم. تو تیپ ۲۱ امام رضا (ع). جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن. سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود. قبل نهار رفتم که یه پاتکی بزنم! مشغول جمع کردن سبزی بودم که یه دفه یکی گفت چی کار میکنی سرباز؟! یکی از نیروی کادر گردان تخریب بود.
گفت پس تو هستی میای سبزی های ما رو میبری. منم که ترسیدم گفتم نه من نیستم. خندید و گفت عیبی نداره هر چی میخوای ببر. ازش خوشم اومد آدم خیلی آروم و با صفایی بود. یه تسبیح دستم بود که گفت بده. تسبیح رو دادم و احترام گذاشتم و رفتم. چند روز بعد با دوستام داشتیم میرفتیم که یکی صدام زد. برگشتم همون نیروی گردان تخریب بود. گفتم در خدمتم بفرمایید. گفت تسبیحت برادر! تسبیح رو گرفتم. خیلی برام جالب بود که به خاطر یه تسبیح دنبالم گشته بود تا بهم برشگردونه. اسمش نمیدونستم اما چهره و لبخندش کامل یادم بود. چند وقت بعد گفتن یکی از نیروهای گردان تخریب که مدافع حرم بوده شهید شده.
وقتی عکسشو دیدم باورم نمیشد. اون کادر شهید ، زاده اکبر بود. حالا بعد گذشت کلی زمان و اتمام خدمتم من هنوز اون تسبیح رو دارم…
خیلی واسم عزیزه و حس خوبی بهم میده.
شهید علی زاده اکبر
( به روایت همرزم شهید )