• امروز : چهارشنبه, ۱۹ آذر , ۱۴۰۴
گفتند: «آقا مصطفی در دم شهید شده، حتی زخمی هم نشده.»

شهادت مصطفی احمدی روشن به روایت همسر شهید

شهادت مصطفی احمدی روشن به روایت همسر شهید

همسر شهید، روز شهادت مصطفی احمدی روشن را اینگونه روایت می‌کند: 21دی ماه سال 90؛ روز شهادت مصطفی، ساعت 8صبح بود. آقا مصطفی معمولا سیاه نمی پوشید، مثلا این طور نبود که دهه اول محرم را کامل سیاه بپوشد. سال 90 یعنی همان سالی که شهید شد گفت: «من امسال می‌خواهم تمام محرم را مشکی […]

همسر شهید، روز شهادت مصطفی احمدی روشن را اینگونه روایت می‌کند: 21دی ماه سال 90؛ روز شهادت مصطفی، ساعت 8صبح بود. آقا مصطفی معمولا سیاه نمی پوشید، مثلا این طور نبود که دهه اول محرم را کامل سیاه بپوشد. سال 90 یعنی همان سالی که شهید شد گفت: «من امسال می‌خواهم تمام محرم را مشکی بپوشم.» صبح روز حادثه که نزدیک اربعین بود، وقتی سیاه پوشید گفتم: «چرا سیاه می‌پوشی؟» خندید و به شوخی گفت: «دلم می‌خواهد». زیاد اهل تظاهر نبود، مثل همیشه از خانه رفت بیرون. صدای آسانسور را شنیدم رفت. من علیرضا را بردم مهد بعد برگشتم خانه. امتحان داشتم، درس می‌خواندم.

بعد پسرخاله‌ام زنگ زد، او در دفتر نهاد ریاست جمهوری کار می‌کند. مصطفی را به اسم مصطفی احمدی می‌شناختند نه مصطفی احمدی روشن. پسرخاله‌ام آن روز تلفنی پرسید: «فامیلی آقا مصطفی چیست؟» گفتم:«احمدی روشن.» بعد تلفن را قطع کرد. نفهمیدم چرا تلفن قطع شد. ساعت نه و نیم صبح بود. من داشتم درس می‌خواندم، نگران نشدم ولی چند دقیقه بعد ناگهان حالم بهم ریخت. زنگ زدم به پسرخاله‌ام نپرسیدم ماجرا چیست؟ گریه کردم، فهمیدم. چطوری فهمیدم را نمی‌دانم؟ حالم بد و بدتر می‌شد تا اینکه گفتند: «آقا مصطفی در دم شهید شده، حتی زخمی هم نشده.»

تلفن را قطع کردم. زنگ زدم به مادر آقا مصطفی. بعد یکی از دوستانش زنگ زد. چیز تازه ای می‌گفت. گفت: «مصطفی در بیمارستان است.» فوری به او گفتم: «دروغ می‌گویی» گفت: «نه» بعد گفت: «به دلیل مسائل امنیتی مصطفی پیش ماست.» این را که گفت، گفتم: «حالا مثلا این چیزی که می‌گویی اگر درست باشد خب باید بگویی کدام بیمارستان است؟» گفت: «بیمارستان لبافی نژاد.» این بیمارستان از خانه ما زیاد دور نبود. منزل خاله‌ام هم نزدیک آنجا است. آژانش گرفتم و رفتم که بروم به بیمارستان.

آن روز ترافیک سنگینی توی تهران بود، ماشین جلو نمی‌رفت. به ناچار پیاده شدم. داشتم می‌دویدم که موبایلم زنگ خورد. پسرخاله‌ام بود گفتم: «دارم میروم بیمارستان مصطفی را ببینم.» گفت: «مصطفی بیمارستان لبافی نژاد نیست.» من آنجا یقین کردم که وقت مصطفی رسیده است و خوابم تعبیر شده است.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=7408
  • نویسنده : همسر شهید احمدی روشن
  • منبع : خبرگزاری تسنیم
  • بدون دیدگاه

بیشتر بخوانید

19آذر
نماز شب می‌خواندیم تا قد بکشیم
قرار گذاشتیم نماز شب بخوانیم و برای هم دعا کنیم

نماز شب می‌خواندیم تا قد بکشیم

19آذر
اگر مراقب خودت باشی، بالاخره یک چیزی می‌شوی
هیچ چیز دنیا او را به هم نمی‌ریخت

اگر مراقب خودت باشی، بالاخره یک چیزی می‌شوی

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.