• امروز : یکشنبه, ۷ دی , ۱۴۰۴
تصمیم قاطع پهلوی دوم برای واگزاری پهلوی

روایت قائم‌مقام وزارت خارجه از ماجرای جدایی بحرین (۱۳۴۶–۱۳۴۹)

روایت قائم‌مقام وزارت خارجه از ماجرای جدایی بحرین (۱۳۴۶–۱۳۴۹)

ماجرای شروع استقلال بحرین از اواخر سال 1967 یا اوایل 1968 شروع شد. البته تاریخ‌ها را آنگونه که در ذهنم مانده ذکر می‌کنم چون منبع دقیقی روبه‌رویم نیست. اما به هر حال اواخرِ دهه‌ی شصت میلادی بود. گمان می‌کنم انگلیسی‌ها از طریق ایادی‌ای که داشتند، با شاه صحبت کرده بودند. ممکن است با خود ایشان […]

ماجرای شروع استقلال بحرین از اواخر سال 1967 یا اوایل 1968 شروع شد. البته تاریخ‌ها را آنگونه که در ذهنم مانده ذکر می‌کنم چون منبع دقیقی روبه‌رویم نیست. اما به هر حال اواخرِ دهه‌ی شصت میلادی بود. گمان می‌کنم انگلیسی‌ها از طریق ایادی‌ای که داشتند، با شاه صحبت کرده بودند. ممکن است با خود ایشان حرف زده باشند یا از طریق عناصر اطلاعاتی‌شان (اینتلیجنس سرویس) در ایران که هفته ای یک ساعت در عصر ها شرفیاب میشد. در تهران، رئیس بخشِ اطلاعات‌شان هر چند وقت یک بار، جابجا می‌شد؛ مثلاً هر چهار یا پنج سال یک‌بار ساختارشان عوض می‌شد. اسم رئیس بخش اطلاعات شما را نمیدانم چون در آن زمان اسم بخش‌های اطلاعاتی محرمانه بود و کسی درباره اسامی‌شان سخنی نمی‌گفت. حتی اعضای رسمی سفارت هم در بسیاری موارد از ماهیت دقیق آن‌ها بی‌خبر بودند. آنها با اعلیحضرت تماس داشتند و تماس‌ها را بدون واسطه و بدون حضور مسئولین مثل وزیر خارجه و .. با اعلیحضرت (محمدرضاشاه) برقرار می‌کردند.

این تماس‌ها در سال‌های آخرِ حضور من، به‌طور دائم و مستمر انجام می‌شد؛ گاهی هفته‌ای یک روز، گاهی دو روز، و گاهی منظم‌تر. علاوه بر سرویس اطلاعات انگلیس، CIA هم همینطور رابطه داشت. خیال میکنم که بخش MI6 یا بخشی دیگر، به اعلیحضرت گزارش می‌دادند که: «باید برای مسئله بحرین تکلیف روشن شود چراکه قرار است ما از خلیج‌فارس خارج شویم و شما پیش از تاریخِ معیّن باید کارِ بحرین را تمام کنید؛ ما ما عجله داریم و باید خارج شویم از خلیج فارس و شما باید تا قبل از خروج ما کار بحرین را تمام کنید چون ما نمی‌توانیم با این وضعیت از منطقه خارج شویم.» این خلاصه‌ی آنچه بود که به نظر می‌رسید. البته احتمالا استدلال های دیگری هم کرده بودند ولی من چون حضور نداشتم، استنباط خودم را گفتم.

یک روز که من جهت امور دیگر شرفیاب شده بودم و آن زمان قائم‌مقام وزارت خارجه بودم و وزیر خارجه در سفر بود، اعلاحضرت موضوع بحرین را پیش کشید. مقداری صحبت کردیم و من به عرضِ اعلیحضرت رساندم که مسئله ی بحرین، بسیار بسیار موضوعه بغرنجی است؛ چون ما نمی‌توانیم از حقوقِ خودمان بگذریم، و از سوی دیگر مشکلات و دشواری‌های حفظ آن را هم می‌دانیم. انگلیسی‌ها در حال خروجند؛ آیا انگلیس ها حاضر هستند که اینجا را به ما واگذار کنند؟ بعید میدانم. اگر واگذار نکنند، ما باید چکار کنیم؟

من گفتم نباید این حق را واگذار کنیم. در دوره قاجار علی رغم ضعیف بودن قاجاریه هم هیچ‌گاه دولت ایران حاضر نشد از حقوق خود نسبت به بحرین صرف‌نظر کند. حتی حاضر نشد یک دستخطی بنویسد که سرسوزنی نسبت به حقوق ایران نسبت به بحرین خدشه وارد شود.

به اعلیحضرت عرض کردم از وقتی که من در وزارت خارجه بودم و بر حسب تصادف از اولین پست های من ریاست اداره انگلیس بود، همیشه در یادداشت‌هایی که به‌صورت مکتوب به دولت انگلیس مینوشتیم، حقوق خودمان را در رابطه با بحرین تذکر میدادیم و میگفتیم که «بحرین جزء لایتجزای خاک ایران است». من عرض کردم که این عبارت دیگر تبدیل به کلیشه شده. پس نمیشود بحرین از ایران جدا شود.

اعلی حضرت دستشون رو باز کردند، گفتند: اولا بخش اعظم جمعیت بحرین عرب‌زبان‌اند. بحرین یک زمانی نفت داشت اما حالا  از میان رفته و صید مروارید هم دیگر جالب نیست. از لحاظ اقتصادی هم برای ما یک بار است و باید از بودجه کشور برای عمران و آبادانی‌اش هزینه کنیم. بنا بر این، بحرین یک بار است بر روی دوش ما.

از لحاظ اجتماعی هم من باید بحرین را با زور نظامی نگه دارم و زور نظامی نیز مستلزم حضور دائم یک یا دو لشکر است که هزینه و دردسر دارد. و من هم اهل این نیستم که به زور لشکرم یک منطقع را ضمیمه ی خاک ایران کنم. سربازانی که در خیابان‌ها حضور دارند، در معرض حمله و خطر هستند. بنابراین از منظر اقتصادی و استراتژیک و سیاسی، بحرین برای ما صرفِ منفعتِ قابلِ ملاحظه‌ای ندارد؛ پس بحرین جز زحمت و دردسر و خرج هیچ چیز دیگری برای ما ندارد.

خب این‌ها استدلال‌ ایشان بود.

اما از سوی دیگر، مسئله افتخارات دولتی هم مطرح بود؛ افتخارات دولت فقط این نیست که مسئله اقتصادی مطرح باشد بلکه خیلی چیز های دیگر هم مطرح است. من به حضور اعلیحضرت رساندم که باید خیلی فکر کرد.

بعد از مدت ها فکر، وقتی من اعلی حضرت را مصمم به جدایی بحرین از ایران دیدم، و وقتی اعلیحضرت شبیه به همین افکارش را در مصاحبه مطبوعاتی هندی هم گفته بود که «من حاضر نیستم به زور جایی را اشغال کنم؛ اگر مردم بخواهند، باید خودشان بیایند»، من به فکرم رسید که به اعلیحضرت بگویم : قربان! حالا که شما این تصمیم را دارید، باید این کار به طرز آبرومندی عملی شود. مبادا اسم اعلیحضرت یک روزی لکه دار شود. باز هم عرض میکنم: قاجاریه حاضر به این کار نشد. گفت مثلا چکار کنیم؟ گفتم مثلا فکر کنیم که یک مرجع دیگری این کار را انجام دهد. مثلا سازمان ملل.

وقتی من نام سازمان ملل را بردم، اعلیحضرت استقبال کردند و گفتند خیلی ایده خوبی است؛ همین راه را بروید و به آنها بسپارید تا هر رأی و تصمیمی که آنجا گرفته شد، ما همان را بپذیریم. من نیز آمدم و یک مقدار در این باره فکر کردم و از تهران با چند نفر از حقوق‌دانان بین‌المللی از جمله پروفسور رولند هاری (که از دوستان مصدق و وکیل ایشان در لاهه بود) تماس گرفتم و در بروکسل با او دیدار کردم تا راهکار حقوقی مناسب برای طرح موضوع در مجرای سازمان ملل را جویا شوم.

اعلی حضرت از پروفسور رولن خوششان نمی آمد ولی وقتی من اسم ایشان را آوردم، اعلیحضرت دیگر حرفی نزد. وقتی با پروفسور رولن در بروکسل دیدار کردم، موضوع را به‌طور کامل برایش شرح دادم و گفتم:
«ما می‌خواهیم راهی حقوقی پیدا کنیم تا مسئله‌ی بحرین از مجرای سازمان ملل متحد پیگیری شود و بگذاریم به عهده ی او تا هر تصمیمی که آن سازمان بگیرد، همان را مبنا قرار دهیم.»

 

 

در همین ایام، وزیر خارجه کویت با آقای زاهدی تماس گرفت. معلوم میشود که انگلیسی‌ها کویت را تحریک کرده بودند. کویتی‌ها گفته بودند: «اجازه دهید ما خودمان قضیه بحرین را خودمان حل کنیم و انگلیس‌ها دخالت نکنند.» زاهدی از این پیشنهاد ظاهراً خوشحال شد، غافل از آنکه کویت هر کاری میکند به دستور انگلیسی‌ها هاست. زاهدی که می‌خواست چهره ملی‌گرایانه و وطن‌پرست از خود نشان دهد، از این پیشنهاد استقبال کرد. فکر میکرد انگلیسی ها اصلا در کار نیستند و بعد هم وزیر خارجه کویت به زاهدی گفت که ما نماینده‌ای می‌فرستیم به تهران تا با شما صحبت کند. البته زاهدی نظریاتش درست مخالف نظریات شاه بود. یعنی میگفت هر طور هست باید بحرین را گرفت و نگه داشت.

زاهدی که این پیشنهاد کویتی ها را به اعلیحضرت رسانده بود، اعلیحضرت گفته بود : خیلی خوب! پس ما هم از اینطرف، افشار را معرفی میکنیم. من در آن زمان قائم مقام وزارت خارجه بودم.

یک روزی زاهدی با من تماس گرفت و گفت: آن شخص الآن آمده و در اتاق من هست. من بالا رفتم و مردی قدبلند را دیدم که از طرف دولت کویت معرفی شده بود. صحبت و گفت‌وگویی کردیم و من متوجه شدم که ایشان کاملا از موضوع پرت است و وارد مسائل حقوقی شد. سپس به اتاق من رفتیم تا مذاکرات ادامه یابد. او پیشنهاد کرد که مستقیما با بحرین وارد مذاکره شوید. من هم پذیرفتم و گفتم ما کمال حسن استقبال را از این موضوع میکنیم. من با کمال میل پذیرفتم چون اولا این فرستاده ی کویت از ماجرا پرت بود و دوما من فکر میکردم اصلا کویت نقشی ندارد و دلیلی برای مذاکره با کویت در موضوع بحرین نیست. بعدا هم میخواهد یک منتی سر ما و سر بحرینی ها بگذارد که من کار را درست کردم. پس مذاکره با کویت لزومی ندارد. فقط باید دست ما را بگذارد در دست بحرینی ها تا خودمان ببینیم چکار باید بکنیم. گفت مذاکرات در ایران نباشد، پذیرفتم. گفت پس بزودی به شما خبر میدهم. بعد از یک مدتی از من پرسید شما میخواهید مذاکرات کجا انجام شود؟ گفتم ژنو! بعد از مدتی خبر داد که بحرینی ها هم قبول کردند و به ژنو می آیند و از طرف بحرین هم نماینده‌ای می آید. جوانی از خاندان سلطنتی بود و به نظرم نوه ی عموی پادشاه بحرین بود و بعد ها هم رئیس خارجه اش شد. در آن زمان به نظرم رئیس اداره ی اطلاعات بود. البته از اداره ی اطلاعات، منظورم چیزی شبیه به ساواک نیست. اداره ای بود که به امور روزنامه و خبر میپرداخت. گفتم بسیار خوب! ما هم مدیرکل اطلاعات خودمان را میفرستیم تا با او صحبت کند. چون نه این میتواند از خودش تصمیم بگیرد و نه آن یکی. گفتم اصلا مسخره است…

گفتند شما چه کسی را برای مذاکره انتخاب میکنید؟ گفتم ولی عهد. البته اگر از پایین تر بفرستیم به از نظر ما مشکلی نیست اما به جایی نمیرسیم. گفتند بسیار خوب.

آقای زاهدی پیشنهاد کرد مذاکرات در مونترِو و در منزل ایشان برگزار شود که از نظر امنیتی مناسب بود؛ چون روزنامه نگاری هم نیست. خلاصه کویتی ها هم گفتند ما هم می آییم. من برای این که کویت را عملاً از جریان اصلی خارج کنم، سفیرمان در کویت را به تهران فراخواندم و او را همراه خود بردم. برنامه‌ریزی ما این بود که صبح جلسات را برگزار کنیم، ناهار بخوریم و پس از ناهار یک جلسه مذاکره برگزار شود؛ در صورت نیاز جلسه دیگری هم برگزار شود.

وقتی رفتیم، دیدیم همان فرد کویتی که پیشتر آمده بود و سفیر کویت در تهران نیز حضور دارند؛ معلوم شد او همان واسطه اصلی است. آنها در ژنو پیاده شدند و ما به مونترِو رفتیم؛ من از سفیر خود خواستم تا از اعراب استقبال کند و آن ها را مشایعت کند چون اعراب خیلی به احترام دیدن علاقه مند هستند. به سفیر گفتم من از مقام بحرینی دعوت میکنم به اتاق مذاکرات بیاید اما شما همنیجا بمان و همراه مقامات کویتی باش چون من اینها را در مذاکرات راه نمیدهم. همین کار را هم کردیم و پس از معرفی، من نمایندگان بحرینی را به طبقه بالا مه برای مذاکرات آماده کرده بودیم، هدایت کردم. از سفیر خودم خواستم از میهمانان پذیرایی کند تا ما از بالا بیاییم.

رفتیم بالا و مذاکرات مفصلی کردیم. البته قبل از مذاکرات باید یک مسئله مهم‌تر درباره حل قضیه بحرین مطرح می‌شد و آن مسئله این بود که مسئله را باید از طریق سازمان ملل حل کنیم.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6951
  • نویسنده : دکتر امیرارسلان قاسملو افشار
  • منبع : تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
  • بدون دیدگاه

بیشتر بخوانید

08شهریور
ساواک؛ محصول مشترک سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس
از شکلگیری ساواک تا دفتر ویژه اطلاعات

ساواک؛ محصول مشترک سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس

11تیر
درآرزوی دستنشاندگی، پسرِ دستنشانده، پسرِ دست نشانده
شاهزاده ای که توسط دشمنِ اشغالگر به سلطنت رسید

درآرزوی دستنشاندگی، پسرِ دستنشانده، پسرِ دست نشانده

12دی
پذیرایی شاه از سلطان قابوس با دختران ایرانی
شاهنشاه تشریف می‌آورند سلطان قابوس را راه بیاندازند

پذیرایی شاه از سلطان قابوس با دختران ایرانی

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.