من در ته خط هستم و برای من هیچ فرقی نمیکند. نمیخوام هم که شما بگید و من حرف شما را بگویم. من دوست دارم این ویدیو، ویدیویی بشود که برای مخاطب درس عبرت بشود. متاسفانه فضای مجازی طوریست که وقتی یک پیجی تیک آبی داشت، ما آنها را دنبال میکردیم چون میگفتیم اینستاگرام اینها را تایید کرده. همین باعث میشود که عده ای مثل ما، خبرهایی را که معلوم نیست درست هستند یا غلط را باور کنند. یعنی ذهنشان پر از افکار منفی و دیدگاه غلط بشود و مثل من به چاه بیوفتند. چاه را چه کسی دارد میکند؟ همان هایی که برایشان نفع دارد و دارند از آب گل آلود ماهی میگیرند.
هدف دشمن که من بودم، تیرش به هدف خورد که من بودم و متاسفانه تیر من به سینه ی برادرم خورد. در ایام بیکاری، فضای مسموم اینستاگرام که همیشه در دسترس هست و میتوانید با گوشی همراه وارد اینستاگرام شوید، متاسفانه اعتیاد آور هست و آدم را معتاد میکند. اعتقاد ما را عوض کرده بودند، دزدیده بودند. همین فضای مجازی میگفت که اینها (اعتقادات) داستان و خرافاتند. اینها تبلیغات است و عده ای با این ها تجارت میکنند. اوضاع کشور ها را نگاه کن، بقیه را نگاه کن. تو در کشور مسلمان زندگی میکنی و حسرت زندگی کافر ها را میخوری.
میگویند قطرات باران سیل را جاری میکند. ذهن ما هم شده بود مثل اتاقی که پر از گاز است. یک جرقه ی کوچک ممکن است آن را منفجر کند. آن لحظه ای که داشتم میزدم، اصلا انسانیت در وجود من مرده بود. انسانیت من را از من گرفتند. او خواهر داشت، خانواده داشت؛ مادر داشت. یا مثلا خانواده ی خود من اصلا چی میشود؟ مادرم چی؟ خواهرم چی؟ تا آخر عمر (این کار من) مثل یک لکه ی سیاه روی فامیلم هست که پسرتان این کار را کرد.
من به چاه افتادم. چاه را چه کسی کند؟ چاه را دشمن کند. هدف دشمن ماییم. هدف دشمن نوجوان است. خودم که دنیایی نداشتم، گناهکار بودم. خدا خواست که توبه کنم و به راه راست هدایت بشوم. این بچه های اینجا کمکم کردند. خدا این افراد را جلوی راه من قرار داد و کمکم کردند. وگر نه با هر کسی با این جرم، طور دیگری رفتار میکردند. خدا خیرشان بدهد. کمکم کردند. من میتوانستم همان لحظه بمیرم و کشته شوم .
مصاحبه کننده:
مجید! میدانی حکم تو چیست؟
مجید: بله میدانم . خودم امضائش کردم. حکم من اعدام در ملاء عام. در یک منطقه پررفت و آمد. امضاء کردم و رفت به دیوان عالی.
این را هم بگویم که من خودم … آنقدر در این سلول افکار هست که انگار روزی بیست بار در همین سلول میمیری. در همانجایی که هستی. یعنی عذاب وجدان. وجدان هنوز کمی در وجود ما هست. آن انسانیتی که آن لحظه از ما گرفتند، هست. افکار نمیگذارد ( انسان آرام شود). من الان روزی بیست بار دارم میمیرم و زنده میشوم. هر کس یک اجل و عمری دارد. یکی قسمتش بود که مثل شهید ها برود و یکی هم مثل ما روسیاه برود.
مادرجان! مهم این است که به چه شکل بروی . به چه آئینی بروی. من که توانستم تا استان سمنان فرار کنم، خدا نخواست بتوانم فرار کنم. خواست به راه راست هدایت شوم. گوشم را گرفت، انشاءالله دستم را هم میگیرد مادر…
نمازم را میخوانم. توبه هم کردم، انشاءالله خانواده شهید حلالم کنند. انشاء الله آن دنیا را اینطور برای خودم بخرم. مادرجان! اگر هر اتفاقی برای من افتاد، اولا امیدت به خدا باشد. هر اتفاقی برای من افتاد قبله ات را گم نکن. خداوند انسان های مومن را در سختی و در فشار امتحان میکند. لیاقت مادرم این نبود که به ایشان بگویند بچه ات اعدامی است. مادر من مادری بود که واقعا لیاقت این را داشت که بگویند بچه ات شهید شده و سرش بالا باشد. متاسفانه در حالی رفتم که برای مادرم کاری نکرده ام…





















































