• امروز : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
خاطره ای شهید محسن وزوایی

امروز جبهه‌ها بیش از هر چیز به ما نیاز دارد …

  • کد خبر : 1644
امروز جبهه‌ها بیش از هر چیز به ما نیاز دارد …

برادر محسن یکی از انسان‌های بسیار بسیار شایسته و والامقام، باسواد و فهیم و انسانی بود که شاید نسبت به زمان خودش فرسنگها جلوتر بود. این را باور کنید که هر چه ما در مورد او بگوئیم نه تنها غلو نیست بلکه هنوز نتوانستیم بخشی از شخصیت این انسان شایسه و بزرگ را برای نسل‌های […]

برادر محسن یکی از انسان‌های بسیار بسیار شایسته و والامقام، باسواد و فهیم و انسانی بود که شاید نسبت به زمان خودش فرسنگها جلوتر بود. این را باور کنید که هر چه ما در مورد او بگوئیم نه تنها غلو نیست بلکه هنوز نتوانستیم بخشی از شخصیت این انسان شایسه و بزرگ را برای نسل‌های بعد بیان کنیم و اگر بخواهیم برای جوانان امروز الگوی بسیار شایسته، قهرمان و مبارز و انسانی متقی معرفی کنیم، شاید محسن جزء نفرات برتر در این کشور باشد، کسی که به لحاظ مبارزات انقلاب در جای جای نبردهای انقلاب همیشه در صف اول بود. برادر محسن به محض پیروزی انقلاب جزء اولین کسانی بود که برای جهاد سازندگی به روستاها و مناظق محروم شتافت و در دانشگاه جزء کسانی بود که اولین جرقه انجمن اسلامی را پایه ریزی کردند و بعد جزء فعالین این انجمن بود؛ موقعی که آمریکا شروع به اجرای انواع و اقسام توطئه‌ها علیه ایران کرد، محسن جزء اولین نفراتی بود که به صف اشغال‌کنند لانه جاسوسی درآمد و باز جزء اولین نفراتی بود که وارد مرکز فساد و توطئه و براندازی و نفوذ در ایران –لانه جاسوسی- شد.جزء نفرات اول بود که سعی کرد خودش را به صفوف مبارزین برای نبرد با دشمن برساند و ایثارگری‌ها و فداکاری‌ها و از خود گذشتگی‌های او وصف ناپذیر است.  با وجود اینکه آشنایی ما از جبهه بود اما یک عقبه مشترکی هر دو داشتیم و به موازت پیش رفته و در دبیرستان هشت رودی تحصیل کرده بودیم و همچنان که او در دانشگاه شریف مهندسی شیمی خواند، من در دانشگاهی دیگر این شیمی خواندم و در جهاد سازندگی او به لرستان رفت و من به کردستان و مناطق دیگر و در لانه جاسوسی او جزء اولین نفرات وارد شد و من توفیق وارد شدن نداشتم که داستانی طولانی دارد. غروبی بود که رفتم پادگان و از کمبود و نبود نیرو و نداشتم نیروهای دوره‌دیده ارزشی به مسئولین از جمله شهید غلامعلی پیچک گلایه کردم چرا که در آن زمان گردان‌های اولیه سپاه در زمستان بسیار سرد و پر باران در ارتفاعات بلند و بدون امکانات بسیار دشوار بود؛ بسیار بر نیروها سخت می‌گذشت و خواستم تا اگر امکان دارد نیروی تازه نَفَس و کارآمد به ما معرفی کنید. محسن وزوایی آمد و خود را معرفی کرد که فرمانده گردان ۹ است و گردان‌ها مستقر شد و با برادر محسن کار را شروع کردیم از آن روز با توجه به هوش و ذکاوت شناسایی‌ها و تحقیق و وضعیت دشمن و شناسایی نقاط ضعف را تا نزدیک عید با بقیه دوستان ادامه داد و مطالعات بسیار وسیعی انجام شد و پس از عید بحث جدی حمله شروع شد. ابتدا بحث بر این بود که از پشت ارتفاعات بازی دراز و قصر شیرین حمله کنیم که در این موضوع با ارتش به توافق نرسیدیم و به پشت ارتفاعات بازی دراز برگشتیم و ارتش در آن موقع پیشنهاد داد با توجه به برنامه ریزی دقیق مسئولیت عملیات را بپذیریذ و این برای سپاه که برای اولین بار چنین عملیاتی را می‌پذیرفت دشوار بود و با اصرار فرماندهان ارتش به ویژه فرمانده لشکر ۸۱ زرهی مسئولیت کل عملیات به سپاه سپرده شد. قرار شد که با ارتش دوش به دوش هم و با فرماندهی سپاه عملیات را انجام دهیم و فرماندهی اولین واحد عمل کننده هم با برادر محسن بود او بنا بود با سه گردان به ارتفاعات حمله کند که ۵۰ درصد نیروهای گردان‌ها از ارتش بودند و ۵۰ درصد از نیروهای سپاه و در ساعات اولیه بسیار بسیار دشوار بود و ارتفاعات بی‌نهایت صعب‌العبور، صخره‌ای و سخت گذر بود. در آن صخره‌های بسیار بلند و خطرناک خودی را از دشمن نمی‌شناختیم و برادر وزوایی و دیگران با یک عملیات برق آسا یکی از بلندترین ارتفاعات دشمن را به تصرف خود درآوردند و نزدیک ۳۶۰ نیروی دشمن را در خواب اسیر کردند. وقتی به تهران آمد سمت بالایی در وزارت نفت به او پیشنهاد شد و پاسخ برادر محسن این بود که حضور در جبهه‌ها را انتخاب کرد و گفت جبهه‌ها بیش از هر چیز به ما نیاز دارد و امروز جای ما جبهه است، و از اولین نفراتی بود که در بازی دراز مجروح شد و تیری از گلوی او عبور کرده بود و حاضر به بازگشت نبود و او گفت اجازه دهید همین جا پانسمان شود و تا این ارتفاعات را آزاد نکنم باز نمی‌گردم و محسن شخصا انسانی خط شکن بود و همیشه جلودار نیروها بود و هیچ گاه حتی در وسط گردان هم نمی‌نشست و همه عملیات‌هایش برق‌آسا و غافلگیر کننده بود و تا لحظه آخر شهادت که به شدت جراحت داشت و امکان صحبت نداشت برای من یادداشت نوشت که مواظب باش ارتفاعات نزدیک قصرشیرین سقوط نکند و در لحظات شهادت هم از حفظ سنگر صحبت می‌کرد.

آن روز فهمیدم شهید مصطفی مبینی پاسدار است
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=1644
  • نویسنده : ابراهیم شفیعی
  • منبع : خبرگزاری کتاب ایران

خاطرات مشابه

ثبت دیدگاه